يارو نشسته بود داشت تلويزيون ميديد که يهو عزرائيل اومد سراغش !
عزرائيل گفت : الان نوبت توئه که ببرمت !
مرده يه کم آشفته شد و گفت : داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعدا
عزرائيل : نه اصلا راه نداره ! همه چي طبق برنامست ! طبق ليست من الان نوبت توئه
مرده گفت : حداقل بذار يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير .
عزرائيل قبول کرد و مرده رفت شربت بياره ! توي شربت 2 تا قرص خواب خيلي قوي ريخت !
عزرائيل وقتي شربته رو خورد به خواب عميقي فرو رفت . . .
مرده وقتي عزرائيل خواب بود ليستو برداشت اسمشو پاک کرد نوشت آخر ليست و منتظر شد تا عزرائيل بيدار شه . . .
عزرائيل وقتي بيدار شد گفت : دمت گرم داداش حسابي حال دادي خستگيم در رفت
به خاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشم و ميرم از آخر شروع به جون گرفتن مي کنم ...
نظرات شما عزیزان:
جواب : س علی رضا ممنون که نظر گذاشتی
اینم شانسش مثل منه
جواب : س زهرا خانم مگه تو کم شانسی!!! تقصیر خودش بود!! ممنون
یاحق
جواب : س آرمیتا من اول فکر میکنم و بعد حرف میزنم - درسته همه به اندازه خودشون زرنگی دارن ؛ اما مردم خلیل شهر نسبت به دیگر نقاط کشور ساده ترن!! ممنون می تو
جواب : س محمد واقعا!!!!!!؟؟؟ گمون نکنما!!! چون مردم ما ساده تر ازین حرفان!! ممنون می تو
جواب : س رضا جان کاملا درسته - حقش بود که چنین بلایی سرش بیاد!!ممنون می تو
یاحق
جواب : س آرمیتا اره درسته ما کلا دنبال اینیم در هرجایی که به ضرر ماهه در بریم !!! می تو
جواب : س ارسلان چه عجب نظر گذاشتی!! ممنون می تو
برچسبها: